فاطمه رحیم زاده



15 آذر 1332، دانشگاه تهران:

 

  • اینقدر که به خاطر این مرتیکه نیکسون سرباز ریختن اینجا اگه به جای دانشگاه اسمشو بذارن پادگان تهران لااقل پیش آمریکایی ها آبرومندانه تره!
  • چی برای خودت بلغور میکنی یابو؟ خل و چلی چیزی هستی؟
  • نه قربان داشتم صلوات میفرستادم

برای دربان، صدای زنگ تلفن، دست خدا بود که از آستین در آمد و او را از سوال و جواب های افسر گارد خلاص کرد؛ لبخندی جان دار اما پنهان زیر سیبیل های کلفتش مهمان شکاف لبش شد و دوباره راه را برای خون ریزی باز کرد.

سوزش لب، انگشت اشاره و میانی مرد را به ناز و نوازش خود کشید و دربان را با گفتن (اه بی صاحاب) تا کشوی میز مشایعت کرد.

افسر گارد، مردی درشت هیکل، جدی، خشن و نسبتا جوان بود که تمام اطرافیانش را روی هم نیم من هم حساب نمی کرد! از اخلاق اشرافی و حساسیتش روی نظم همینقدر بگویم که همیشه با خط اتوی شلوارش میشد خربزه قاچ کرد!

با این همه، قرائن نشان میداد هرکسی پشت تلفن هست، آدم کله گنده ای است که اینطور از پشت تلفن او را وادار کرده تمام قد بایستد.

با نزدیک شدن دربان به میز، افسر اخم هایش را به هم کشید و زوایه ایستادنش را طوری که پشت به دربان باشد تغییر داد.

صدای مرد پشت تلفن و سکوت سنگین افسر مثل جریان سهمگین برق در سلول، سلول تنش دوید و مرد دربان را در جا خشک کرد!

  • باید از این جماعت زهر چشم گرفت تا بشه خفشون کرد یکی از دانشجوهای همون خراب شده رو بکشید، شقه کنید و از سردر دانشگاه آویزون کنید؛ اینطوری دیگه از ترس هم که شده به قبر پدرشون خندیدن بخوان غلط اضافی بکنن. خوب گوشاتو باز کن! برای حضور جناب نیکسون باید اوضاع آروم باشه مفهومه؟؟
  • مَ. مفهومه قربان

نگاه تند افسر سیلی محکمی به صورت دربان نواخت تا به خود بیاید و به فکر نجات جان خود و نان زن و بچه اش بیفتد!

دربان، ماسکِ از همه جا بی خبری به چهره زد؛ دستمال خونی را از کشو برداشت، بو کشید و روی خون تازه گذاشت؛ فاصله میز تا در را مثل همیشه لخ لخ کنان گذراند و طوری که به گوش افسر برسد زیر لب شروع کرد به غر زدن:

  • هزار بار بهش گفتم این بی صاحابو بشور بوی سگ گرفته انگار نه انگار! همه زن دارن، ما لا اله الا الله! عه عه عه قربان اینا باز به جون هم افتادن!

اوضاع این روز های دانشگاه طوری به هم ریخته بود که اگر یک روز در و دیوار دانشگاه درگیری نمی دیدند انگار از خماری می مردند؛ یکی دانشجوها میگفتند، یکی نظامی ها؛ یکی دانشجوها میزدند، ده تا نظامی ها قیامتی بود برای خودش!

افسر با عجله تلفن را قطع کرد و به سمت محل درگیری دوید.

حالا دربان مانده بود و زانوانی سست و چهره ماه واره دانشجویانی که معلوم نبود کدامشان قرار است به دست جلادان قرن شق القمر شود!

 

****************

 

16 آذر 1332، دانشگاه تهران

 

حرف های دربان بیشتر به فیلم های اکشن و تخیلی خارجی می ماند تا نقشه نظامیان همین کشور برای دانشجوهای مملکت؛ به خواب هم نمی دیدیم رژیم، به خاطر یک آمریکایی، چنین کابوس نکبت باری برای ما دیده باشند!

اما هرچه دو دوتا چهارتا کردیم دیدیم بعد از قتل عام بازاریان بیچاره در 16 مهر هیچ کاری را نباید از این خدا نشناس ها بعید دانست؛ بالاخره این همان آمریکایی است که شاه فراری را با دلار هایش به کشور بازگرداند و قیام مصدق را سرنگون کرد! باید هم هرکاری بکنند که اوضاع در نظر صاحب اجنبی شان آرام به نظر برسد!

از بدو ورود به محوطه دانشگاه می دیدیم که نظامیان با شیطنت سعی می کنند دانشجوها را تحریک کنند و بهانه ای برای اجرای جنایت به دست بیاورند! آنجایی به جدیت ماجرا پی بردیم که دیدیم رژیم لشکر دو زرهی را برای مبارزه با دفتر و قلم اعزام کرده!

 همه به هم سفارش کرده بودیم که هر اقدامی از طرف آنها انجام شد مراقب باشید بهانه دستشان ندهید تا مبادا خدایی ناکرده همین ابتدا فلجمان کنند؛ مدام با چشم و ابرو به هم هشدار می دادیم و کنترل اوضاع را به دست گرفته بودیم.

ساعتی گذشت و همه چیز آرام بود تا اینکه آنها طاقت نیاوردند و به دانشکده های حقوق، پزشکی، داروسازی و علوم ی حمله کردند؛ تعداد زیادی از دانشجوها و اساتید را با بد و بیراه و ضرب و شتم دستگیر کردند

همین بین بود که دستور تعطیلی دانشگاه از طرف رئیس دانشگاه صادر شد. ظاهرا اخبار به گوش ایشان هم رسیده بود و به عنوان آخرین تلاش ها سعی داشتند دانشجوها را از دهان گرگ بیرون بکشند.

هنوز جو این اخبار نخوابیده بود که صدای تیراندازی از دانشکده فنی بلند شد!

بوی تلخ و تند ترکیب خون و باروت رخت عزا بر تن داغدرمان پوشاند؛

رگبار گلوله های پهلوی به خاطر کاسه لیسی سگ آمریکایی برای همیشه داغ مصطفی بزرگ نیا، مهندس شریعت و احمد قندچی را بر دل دانشگاه و دانشجو گذاشت.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سالم زیبا همه چی یادداشت‌هایی درباره‌ی ترجمه شهدای شهر بن یادداشت‌های یک جوان شیعه MehrsamOfficial مشاوره خرید اهن یادداشت ها دنیای این روزهای من..... آکادمی کسب درآمد از اینترنت